سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تپش سایه دوست

زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود

زیر گنبد کبود 
جز من و خدا

کسی نبود 


زیر گنبد کبود 
جز من و خدا

کسی نبود 

روزگار
رو به راه بود
هیچ چیز 
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این 
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود 
بازی خدا 
نیمه کاره مانده بود
***
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
***
توی گوش من یواش گفت:
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا
مستجاب کرد
***
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
***
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی یی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
***
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست.



+ نوشته شده در چهارشنبه 89/4/23ساعت 3:23 صبح توسط Mona h نظر

کلیه ی مطالب این وبلاگ محفوظ می باشد. کپی برداری با ذکر نام منبع بلامانع می باشد.
طراحی شده توسط
یاس تم